هور

تارا می نویسد

هور

تارا می نویسد

امینه

ای دریای من ،خزر !بوی شور تو را ،بوی ماهی و هوای مرطوبت را دوست دارم...

همه خوشی های عالم را دور از تو تجربه کردم

عالم را دور از تو شناختم

اما چیزی مرا به تو می بندد.

نسیمی که از بستر تو بر بلندای آق قلعه می وزد.

شب هایی را که با خان کنار چشمه می نشستم چندان سرد می کرد که شولای خان بر دوشم می افتاد ،

آیا این نسیم را خواسته ام که از آن سوی جهان باز آمده ام ؟!

دیگر آن دخترک جوان نیستم که با همبازی هایم با اسب بر کناره ات می تاختم.

اما چگونه است که تا نسیم تو بر صورتم می خورد ،همه زیبایی ها و همه جهان را از خاطرم می برد و فقط یادهای شیرین را زنده می کند.

یادت هست که فتحعلی خان فانوسی بر قایق گذاشته بود و در خلیج رها شده بودیم و جز صدای امواج وهم الودت صدایی نبود

اینک ولی باز آمده ام..


امینه |مادربزرگ آغا محمد خان /مادر خاندان قجر

سئول / دسامبر ۲۰۱۸


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد